نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





آرزو دارم

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل و درد آشنا دیوانه است

میروم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 23:8 | |







زندگی چیست!؟

زندگی با همه وسعت خویش ،

محفل ساکت غم خوردن نیست

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست،

اضطراب و هوس و دیدن و نادیدن نیست

زندگی جنبش جاری شدن است از تماشاگه آغاز حیات

تا بدانجا که خدا میداند.......


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 22:28 | |







مرا ببخش!؟؟


مرا ببخش که ســــاده بودنم دلت را زد...


مرا ببخش اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!


می روم تا آنان که توانا ترند...

 

تو را به اوج بودنــــت برسانند ...


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 1:2 | |







آیا این تقدیر من است...؟


آیا این تقدیر من است...؟

تا روزها در جاده دلتنگی بنشینم وافسوسِ دوری ترا بِخورم. درختان جاده زندگیم در حال خشک شدن هستند . افسوس که تو دیگر در کنارم نیستی . افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زد. افسوس که هر چه بِدوم و بِدوم .. تو دور و دورتر می شوی.

گفتی ما بدون هم خوشبخت هستیم. اما ...

اما خوشبختی من در با تو بودن بود. افسوس که خوشی ها تمام شد. افسوس که با هم بودنها تمام شد. اما اگر تو بدون من خوشبخت هستی. دوری را تحمل می کنم. من وتو دو خط موازی بودیم که هرگز نقاشی پیدا نشد تا دو سر ما را عاشقانه به هم برساند. وتا آخراین دنیا موازی خواهیم ماند...

لعنت به این دنیا...



[+] نوشته شده توسط Mohsen در 12:35 | |







قفل غم

قفل غم بر درب سلولم مزن
من خودم خوشباورم گولم مزن
حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه؛هر روز کم کم می خوریم
آب می خواهم؛سرابم می دهند
عشق می ورزم؛عذابم می دهند
خود نمیدانم کجا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟؟
خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ی نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست!

 


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 1:1 | |







پایان شب



اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای


به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای


مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی


که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 1:33 | |







می توانی!؟؟؟


 


نامه هایم را برای پاره کردن نوشته ام

می توانی بسوزانی شان...

حرف هایم را بی دلیل گفته ام

می توانی فراموششان کنی...

ولی...

عشقم را از صمیم قلب بخشیده ام

نمی توانی دوستم نداشته باشی.!!!

 


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 1:8 | |







گاه یک !؟


گاه یک لبخند آنقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه آنقدر دست نیافتنی میشود که با آن زندگی می کنیم
گاه یک نگاه آنچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق آنقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کن


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 1:52 | |







چرا که!؟


همه راه ها را برای رسیدن به تو پیمودم

همه اشکهایم را در دوری از تو ریختم

همه آه ها ی سوزان از سینه من کشیده شد

همه دردها از نبودن تو دامنگیرم شد

همه فریادهایم را در زیر سقف آسمان کشیدم

چرا که

دلم از مهر تو پر است

اما چشمم از نگاه تو خالی

قلبم از عشق تو پر است

اما دستم از دست تو خالی

وجودم از وجود تو پر است

اما  خانه ام از حضور تو خالی

تنهاترینم

 


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 22:53 | |







دیر کرده است!؟؟؟


آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی , سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 23:16 | |







سکوت را!؟؟؟


سکوت رامیپذیرم اگربدانم روزی باتو
سخن خواهم گفت تیره بختی رامیپذیرم
اگربدانم روزی چشمان توراخواهم سرود
مرگ رامیپذیرم اگربدانم
روزی توخواهی فهمیدکه دوستت دارم
)
دوست دارم فقط به خاطرخودت)


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 22:54 | |







دل تنگ تر


دل تنگم

دل تنگِ خیلی چیزها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!

دل تنگم

دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی

دل تنگ این همه نبودن ها

دل تنگ این همه دل تنگی ها

دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست

دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست

و تمام هست هایی که نیست!

حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!

دل تنگ تر نیز خواهم شد

می رسد روزی که بگویم:

دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 22:39 | |







بخاطر؟؟؟


 

 

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش 3-2 ماه بیشتر زنده نیست

یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله

و فاصله یعنی 2 خط موازی که هیچگاه به هم نمی رسند

یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست

و یاد گرفتم هر چه عاشق تری  

 تنهاتری



[+] نوشته شده توسط Mohsen در 23:42 | |







دلتنگی شب



بازهم یک شب مهتابی ، اما نه یک شب رویایی 

 

 باز هم آسمان بارانی ، اما باران دلتنگی نه عاشقی 

 

 باز هم امروز باز هم فردا ، اما اینبار بی هدف تر از گذشته... 

 

 انتظار تنها ذکر دقایق بی تو ... 

 

 و حالا آرزو ذکر دائمی قلب من

 

 التماس ذکر مقدس چشمانم  و چشمانم که از خیسی به

 

 رودخانه می مانند...

 

 و تنها حسرتی مانده از دقایق ، ثانیه ها و ساعت های با تو 

 

  بودن ... 

 

 دوری را دیده بودم اما فاصله را حس نکرده بودم .. 

 

 فریاد را شنیده بودم اما غم را ندیده بودم ...

[+] نوشته شده توسط Mohsen در 23:19 | |







كاش عاشقی هم پا می گرفت


كاش امشب عاشقی هم پا می گرفت
تشنگی هم طعم دریا می گرفت
كاش امشب كوچه های منتظر
یك سلام گرم از ما می گرفت
این سكوت تلخ . دنیای من است
كاش دستت . دست دنیا میگرفت
آسمان ابری ترین اندوه را
از دل سنگین شبها می گرفت
پنجره دلتنگ چشمی آشناست
كاش می شد عاشقی پا می گرفت


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 23:14 | |







می روم شاید فراموشت کنم


من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دور اندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتنم دل شاد باش
از عذاب دیدنم آزاد باش
گرچه تو تنهاتراز ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 22:41 | |







من همان


من همان شوق عجیبم ، همان لرزش دست
من همان وسوسه عشق تو و طعم شکست
من فراموش شده ی شهر و دیاری ملعون
شادی ناب مرا برد شبی عشق و جنون
من همان زائره کوچک شهر غم عشق
دامنم سوخت شبی آتش سوزنده
من همان ملعبه کوچک آن چرخ و فلک
دست بازیچه بازی بد تیر و فلک
من همان همنفس باد و خزان و شب هجر
ظلم هجران چه سبب بود امان از شب هجر
من همان همدم ظلمت ، تو همان همدم نور
کی شود کور کند چشم تورا روشن نور
من همان گمشده فریاد همان لمس سکوت
خوب دانم که برد عمر مرا دست حبوط
من پریشان شده دست تو و خواهش باد
مرگ بر هرچه پلیدی و تباهی و عناد
من و شیدایی و عشق بی سرانجام تو بس
به من از عشق بگو ، نه طعم کال یک هوس


[+] نوشته شده توسط Mohsen در 22:15 | |







دردیست


یاد بگذشته به دل ماند و دریغ
نیست یاری که مرا یاد کند
دیده ام خیره به ره ماند و نداد
نامه ای تا دل من شاد کند
خود ندانم چه خطائی کردم
که ز من رشته الفت بگسست
در دلش جائی اگر بود مرا
پس چرا دیده ز دیدارم بست
هر کجا می نگرم، باز هم اوست
که بچشمان ترم خیره شده
درد عشقست که با حسرت و سوز
بر دل پر شررم چیره شده
گفتم از دیده چو دورش سازم
بی گمان زودتر از دل برود
مرگ باید که مرا دریابد
ورنه دردیست که مشکل برود

 

 



[+] نوشته شده توسط Mohsen در 21:43 | |



منبع کدهای زیباسازی

ابزار و قالب وبلاگکد قطرات شبنم-Http//wWw.20ToolS.cOm/